شب های رمضان(۲) شب از نیمه گذشته بود که فرحان به همراه برادرش کنعان به خانه بازگشت. روستا در آرامش بود. گاهی صدای پارس سگ ها که انگار به یکدیگر پیام می دهند با صدای جیرجیرک های نخلستان و قورباغه های عبّاره در هم می آمیخت. در دل فرحان غوغایی به پا بود تصور اینکه […]